|

در جائی به دنیا می آئی و شروع به حرکت می کنی در نقطه ی شروع
شفاف و پاک و دوست داشتنی هستی، هر رهگذری در آرزوی توست
و تو حرکت می کنی و پیش می روی در مسیر حرکتت بقیه نیز به تو می پیوندند و در میان آنان هستند کسانی که پاکیشان آلوده گشته و دیگر زلال نیستند و تو نادانسته یا ناخواسته با آنها پیش میروی و با آنها یکی می شوی و می روی تا اینکه روزی دیگر کسی در آرزوی تو مثل قبل نیست، ولی الان بزرگ شده ای و خروشان و حرمت پیدا کرده ای! حرمتی که به خاطر ترس از توست و تو پیش می روی، سرکش و خروشان و کسی را یارای مقابله با تو نیست و هر که را می بینی در مواجه با تو یا حذف می شود یا با تو می شود یا راه فراری می یابد تا از تو در امان باشد و تو پیش می روی.
اکنون به خودت نگاه کن دیگر آن سفیدی زلال و پاک با تو نیست تیره شده ای آلوده ی دنیا و مردمانش
چه مغرورانه پیش میروی افسوس که تو سرانجام خود نمی دانی
کم کم در دنیای دون این مردمان گم می شوی و تحلیل می روی
پیر می شوی و کوچک می شوی و به جائی می رسی که دیگر کسی از تو نمی ترسد
و تو همچنان نادانسته ادامه می دهی و رنگ تو تیره تر می شود
بوی تعفن از این دنیا گرفته ای کم کم همه شروع به گریز از تو می کنند
و تو چاره ای نداری جز اینکه ادامه بدهی
ولی دیگر پیر و خسته شده ای و توان رفتن نداری، زمین گیر شده ای
می مانی و تبدیل به موجودی متعفن می شوی که دیگر کسی به سراغت نمی آید
باتلاق شده ای! جائی ترسناک و مرموز و این پایان شوم توست
داستان تو هم ای زاینده رود مثل آدمیان روزگار ما شده است
ای کاش از همان ابتدا به سمت دریا رفته بودی

Categories: my notes

Twitter updates

RSS not configured

Sponsors